شار: سخن پتک
(از تاثیر افکار نیچه بر اشعار رنه شار)




رابطه‌ی بین شاعران و فیلسوفان، از همان روز ازل، به رابطه‌ی عاشق و معشوق می‌ماند؛ حال اینکه در این میان عاشق کیست و معشوق کدام؟ بماند. فقط به یاد داشته باشیم که این رابطه همیشه مملو است از عشق و مهر، دوستی و دلبستگی، جنگ و جدال و کشمکش... و نیز جدایی و فراق. به عبارتی دیگر، هر توافق و رفاقتی که بین شعر و فلسفه شکل گرفته باشد، باز گفت‌گوی شاعر و فیلسوف امر واضحی نخواهد بود. می‌دانید چرا؟ برای این ‌که فیلسوفان غده‌ی «شاعر-نتوانستن-شدن» را دارند و شاعران، حسرت «فیلسوف-نتوانستن-بودن» را. برای نیچه، فیلسوفِ هجو و پرخاش، شاعران زیادی دروغگویند. «مرغ‌ها و شاعران را درد به قدقد و وراجی وامی‌دارد». برای رنه شار، شاعر درد و احساس، حضور میل از وجود فیلسوف آگاه نیست ولیکن، وجود فیلسوف می‌تواند حضور میل را کمال بخشد. پس به راحتی می‌بینیم که بین شاعر و فیلسوف ما روابط آکنده‌اند از حسادت و رقابت، بدگمانی و سوءتفاهم.
شار با روش نسبی خود، در تار و پود شعر و نوشته‌هایش، سخن فلسفی را از منظر هراکلیت بدین شکل روشن و خلاصه می‌ساخت: «موضعِ یک انسانِ فاتح اجبارا مدیون فلسفه‌ی او نیست، اما اقتباسِ سلوکِ عقیدتی وی از این فلسفه می‌تواند در نبرد او موثر و سودآور باشد. تمام احساسات ما صعود و نفوذ و لمس‌های گذرای ماست. روح ما مدام شیفته‌ی فیلسوف می‌ماند، این کوهستانی بالدار که راه قله‌ی کوه پيروزي را بر روی قطب‌نمای ما نشان می‌دهد. اما هر بار بدلیل تضاد و تجربه و خستگی، قوانین عرضه شده تکذیب و انکار می‌شوند. پس هر بار نتیجه‌ی هدفِ مطلوبِ ما یاس و ناکامی است، و دوباره از سر گرفتنِ علمِ شناخت»
متوجه منظور شاعر که هستید، نه؟ برای او،
نیچه بیشتر از هراکلیت از این پیوند و گسست روح آگاه است.
درواقع، از همان آغاز کار شعر، با دستیاری
هراکلیت و نیچه، رنه شار بر سر هگل‌گرایی جدید سوررئالیست‌ها داد می‌زد. گروه سوررئالیستی که نیچه را زود پذیرفته بود، زود کنار زد. شار که یکی از برجسته‌ترین اعضاء این گروه بود، یکی از برجسته‌ترین مریدان نیچه از آب درآمد، یعنی: منکر نیچه. مشخصه‌ی اصول اخلاقی شاعر و فیلسوف، هر دو، عاریت و انکار است.
تاریخ دقیق شروع مطالعات
شار از آثار نیچه را به درستی نمی‌دانیم. آنچه را که می‌دانیم این ‌که اين مطالعات بی‌وقفه و با دقت تمام ادامه يافته‌اند. کسانی معتقدند که کشفِ فیلسوف همزمانِ پیوندِ شاعر با جنبش سوررئالیسم روی داد، کسان دیگری بر این نظرند که شار از طریق زایش فلسفه در تراژدی یونانِ نیچه با ماقبل سقراطی‌ها آشنا می‌شد. به کمک این دو فرضیه، هر دو به حد کافی اغواگر، شاید بشود به عمق تاثیر افکار نیچه بر اقلیم عقیدتی و زیباشناختی تاریخی گروه سوررئالیسم پی برد، درست اما، نتیجه‌گیری صحیح از یک فرضیه اجبارا دلیلی بر صحت خود فرضیه نیست. برعکس، در صحت فرضيه‌ي خود شاعر فرانسوی مبني بر همدریابی دو فیلسوف مذکور – نیچه و هراکلیت – دیگر جاي هیچ‌گونه تردید وجود ندارد. فیلسوف غضبناک که عادت داشت چهار قرن فلسفه‌ی یونانی را یکجا زیر خشم قلم گرفته و پتک بزند، حساب این یکی را جدا می‌داد. «من نام هراکلیت را با احترام یاد می‌کنم. او استثناست».
اما برگردیم سر موضوع سوررئالیست‌ها.
چیزی که در تاثیر عقیدتی
نیچه بر افکار این گروه مشاهده می‌شود، بیش‌تر از یک تاثیر ساده است. واکنش‌های اولیه بسا سریع و پرشور می‌مانند، مملو از احساسات متعدد، درعین حال یکسان و متضاد. ساده‌تر بگوییم که برداشت سوررئالیست‌ها از اندیشه‌ی فیلسوف مطلقا قرن نوزدهم‌ی است، یعنی داستایوسکی‌وار... از عبارت «خدا مرده است، پس هر کاری مجاز است» چنان استقبال کودکانه و ساده‌لوحانه‌ای به عمل می‌آورند که سال‌های بعد حتی روشن‌فکری مثل ژرژ باتای را نیز به شک و بدگمانی خواهد انداخت. کماکان این‌جا و آن‌جا فی‌مابین اعضا، نجوای اعتراض بلند شده و به تدریج صدای تحسین را می‌پوشاند. اکنون حتی نوعی کنارگيري از افکار نیچه‌ای به چشم می‌خورد. گویا که تمامِ عقایدِ فیلسوف بابِ طبعِ دكان و شایسته‌ی شهرتِ بوتیک نیست. این قلندرِ کوتاه‌قدِ سبیل دراز چگونه جرات مخالفت با هگل‌گرایی جدید ما را داشته و انحلال جبر و سنتز بزرگ و باجلال تاريخي را اعلام می‌کند؟ در اقلیمِ معظمِ سوررئالیست‌ها، کسی که با ما نیست بر ماست؛ پس بعدها، وقتی بروتون و آراگون و الووار، به ترتیب سرودخوانان ناجا، الزا، و نوش، هتک حرمت فیلسوف را به «زنانگی جاویدان» کشف خواهند کرد، جدایی دیگر اجتناب‌ناپذیر خواهد بود... برای امضای طلاق‌نامه، برهان و بهانه‌ی کافی، همین تکجمله‌ی معروف زرتشت: «به سراغ زن می‌روی؟ تازیانه‌ات را فراموش مکن!»
مابین تمام سرکرده‌های گروه، تنها
رنه شار قادر است از این عبارتِ مذکور فیلسوف تفسیری اروتیک به عمل آورد. حقیقت امر این ‌که با تکیه به هراکلیت و نیچه، شاعر ما از همان آغاز بر سر نئوهگلیانیسم ویژه‌ی بروتون داد زده است. اولین مجموعه‌ی شعر مهم وی، پتک بدون صاحب، به انعکاس واضحي از «فلسفه با ضربه‌های پتک» شامگاه بتان می‌ماند. در این اثر، رد پای یک جمله‌ی ‌معروف دیگر زرتشت را نیز خواهیم یافت «شما فقط جرقه‌های ذهن را می‌بینید، نه سندانی را که در آن است و نه خشونت پتک را». این کتاب شار نه تنها نقل قولی از افکار نیچه به حساب می‌آید، بلکه اساس و گوهر پتک فیلسوف را نیز بیان می‌کند؛ با قدرت مخرب و درخشنده‌ای که بیشتر خود خیر و شر را مورد هدف قرار می‌دهد تا خدای خیر و شر را. چرا که برای شاعر، آنچه که از «مرگ خدا» ناشی‌ست جزوء امور دوگانه‌ی اخلاق نیست، درآمدی است بر نظم بی‌نظم جهان و آشفتگی اشیاء. برای مثال، این جمله‌ی نیچه: «بی‌نظمی و آشفتگی را باید مدت‌های مدید در خود حمل نمود تا از آن اختری رقصان ساخت» می‌توانست به راحتی از قلم شار باشد، و من با اطمینان خاطر اعلام می‌کنم که این‌جا شاعر به کلامِ فیلسوف حسادت ورزيده است، چرا که در زیبایی نثر وي دقيقا زیبایی شعر خود را می‌یافت.
درواقع، شعر
شار چیزی نیست مگر پژواک مومن و اغواگر نثر نیچه. برای فهم این ‌یکی کافی‌ست آن‌ یکی را سنجید، یا برای سنجش آن ‌یکی کافی‌ست این ‌یکی را خواند. شباهت سبک قلم و موسیقی کلام گاهی به نظر آن‌چنان نزدیک و یکسان می‌آید که به گمان‌مان شاعر فرانسوی همان روح دوباره حلول كرده‌ي فیلسوف آلمانی‌ست. نیچه‌ای‌ترین اثر شاعر، به عقیده‌ی شخصی من و برخلاف تمام ظواهر و انتظار، پتک بدون صاحب نیست، هزارلاهای خواب مصنوعی است که شار آن را در سال‌های ۱۹۴۳ـ ۱۹۴۴، هنگام ورودش در نهضت مقاومت علیه ارتش اشغالگر آلمان سرود. تجربه‌ی نازیسم آن روزهای ناگوار که تعداد بی‌شماری از نویسنده‌گان و روشن‌فکران فرانسوی را به اصول زیبایی‌شناسی محض وامی‌گرداند، برای شاعر فرصت نبرد و تجربه‌ی قهرمان‌گرایی را مهیا می‌ساخت. زمینه‌ی ذهنی این قهرمان‌گرایی، طبیعتا انسان‌گرا، حاصل سلطه‌ی تفکری بود که برحسب آن آگاهی از قدرت‌ها بدگمانی به قدرت‌ها را نتیجه داده و آن را همچو ضرورتی برای تثبیت موقعیت تاریخی تحمل می‌کند. قصدم از بازگوی این مطلب، اندکی خشک و آکادمیک، رسیدن به این نتیجه‌گیری بود که: نیچه‌ی شار تنها یک زرتشتِ عارفِ پرفروغ نیست، تبارشناس اصولی اخلاق، غیب‌گوی روشن‌بين تاریخ، و معلم دانش طربناک نیز هست.
در همین مجموعه شعر مذکور،
هزارلاهای خواب مصنوعی، تمام فکر و ذکر شاعر ما پیرامون ارزش اخلاقی نیچه و علیه اصول اخلاق کانتی دور می‌زند. چنین نقطه نظری، شاید امروز به چشم ما پیش پا افتاده بیایید اما، به یاد داشته باشیم که در آن روزهای لیبراسیون (آزادسازی فرانسه از دست آلمان نازی)، همه جا سخن از کینه است و انتقام‌جویی، زندان و دادگاه و اعدام‌های دسته‌جمعی. وقتی آراگون‌ها می‌آمدند بدون درد دندان و وجدان، پای لیست ۱۲۱محکوم فرانسوی هموطن خود را امضاء کنند، شار می‌نوشت: «کسی که مرگِ زشت چهره را از نزدیک دیده باشد، از احتضار زندانی بيزار خواهد بود». هیپنوز خواب مصنوعی او، این چهره‌ی مقاوم و همزاد شاعر، مردی‌ست رها شده از ذهن رنجور و انتقام‌جوی هم‌عصرانش. در ذهن رها شده‌ی وی کلام یادگاری زرتشت طنین می‌اندازد: «رها شدن از فکر انتقام یعنی زدن پلی بسوی عظیم‌ترین امید، یعنی انداختن رنگین‌کمانی از ورای هوای ناگوار...». این را نیز اضافه کنیم که نام مستعار رنه شار در دوران مقاومت ملی، الکساندر بود؛ شاید به این خاطر که وی می‌خواست یک الکساندر فاتح با روح هیپنوز باشد. اکنون که جنگ پایان یافته است و زمان صلح فرارسیده، شاعر می‌خواهد یک سزار با روح مسیح باشد، یعنی پیروز و رها شده از فکر انتقام. گره و مشکل کار او اما این‌جاست که در ميتولوژي يوناني، هیپنوز، خدای خواب، همنام و همردیف دیونیزوس نیست، فقط نوعي تصوير و قرينه‌ي اوست. شاعرانه‌تر بگوییم، به سبک خود شار: اگر دیونیزوس خدای خورشید است و روز، هیپنوز خدای خواب خواهد بود و ماه. شارِ مغموم این را می‌داند و مغمومانه می‌نویسد: «تماشای ماه، همیشه به من حالت تهوع می‌دهد»
می‌بینید غم پنهان و بی پایان شاعران را؟
تعداد این نوع نمونه‌های ارجاع شاعر به افکار فیلسوف، در مجموعه‌ شعرهای وی بسیارند. وقتی زرتشت
نیچه، مولوی‌وار، با خشم فریاد می‌کشد: «آیا لازم است گوش را کر ساخت تا از راه چشم شنید!؟»، شار جواب می‌دهد که «تنها چشم قادر است داد بزند». ارتباط و تبادل و تلقین افکار، گاهی به نظرمان آنچنان روشن و دقیق می‌آید که گویی فیلسوف و شاعر نشسته‌اند رو در روی هم، گرم سخن و گفت‌گو. کماکان بین فیلسوف و کلامش، یعنی بین نیچه و نیچه‌گرایی، تفاوت و دوگانگی ویژه‌ای وجود دارد که شار زیر و زبر آن را در متنی راجع به هراکلیت صورت‌بندی کرده است. بازآوری این جستار زیبا و دراز متاسفانه در فرصت این نوشته‌ی کوتاه نیست، فقط خلاصه‌وار بگوییم که شاعر فرانسوی اگر از افكار نیچه وام می‌گیرد، از خود نیچه دوری می‌جوید. توضیح این میل مضاعف بر عاریت و انکار را در نقد دیگری بر رمبو، شاعر پیش‌تاز و نوآوری که معرف حضورتان هست، این‌چنین می‌خوانیم: «او با رخصت دادن به ما نتیجه‌گیری می‌کند. همچو نیچه، بعد از این‌که از ما خواست همه چیز را به دست آوريم، از ما می‌خواهد آن‌ها را از دست بگذاريم»
درواقع، عمیق‌ترین رد پای فیلسوف در آثار شاعر جاهایی است که حرفی از او در میان نیست؛ و برعکس، هر جا که به اسم
نیچه برمی‌خوریم سخن از دوری جستن و فاصله‌گيري است. چرا؟ چون‌که شار شاعر است، یعنی مغرور و مستور مثل تمام شاعران دنیا. رد پای نرودا و لورکا در آثار شاملو را نیز به روشنی نخواهیم یافت. در زبان سرپوشیده‌ی شاعران و عاشقان، ارادت و خلوص اعترافِ پشت بام نمی‌خواهد.
تئوری معروف
بازگشت جاودانه نیچه را که به یاد دارید، نه؟ آیا به نظر شما چگونه می‌توان آن را که خود به زیباترین شکل شعر سروده شده است، دوباره از نو سرود؟ بدین شکل:
نیچه، از زبان مدعی به زرتشت: «... که هر تنی رقاص شود و هر ذهنی پرنده. و این‌جا آغاز و پایان شروع من خواهد بود!».
و
شار، از زبان بوفالوی زخمی در مقابل انسان مرده و توتم با کله‌ی پرنده:
«
آی ای کشته شده بدون امعاء و احشاء!
کشته شده بدست آنی که همه چیز بود و خود، سربزیر می‌میرد؛
او رقاص ورطه و اندیشه، مدام در حال تولدی دیگر،
تو پرنده‌ی نجات یافته و میوه‌ی فاسد جادوهای سنگدل
»
و اگر برحسب اتفاق نام
نیچه را در شعر بس مرموز زغال سنگ دودکننده مشاهده می‌کنیم، مسلما برای انکار تفکر نیچه‌ای است:
«
وقتی نیچه خم می‌شد بچیند تورا،
گلِ تیغِ تیغدارِ تلخِ نهاد،
بر فراز بلندی عزیمت جاودانه
نور اختر باصره‌اش را سوزاند.
و باصره‌ی ما را دید و آشکار ساخت
»
اینجا اشاره‌ی
شار بدون شک به خلسه‌ی سلیس- ماریا است، به زمان شهود بازگشت جاودانه در سپتامبر ۱٨٨۱. اما بدون تائید تئوری معروف، شاعر آن را با سنگدلی تمام با عزیمت جاودانه جایگزین می‌کند، یعنی با تضاد آن، با امکانِ محالِ کمالِ آن. نابینایی تدریجی فیلسوف نیز در این قطعه بیان شده است. «گل تیغ تیغ دار تلخ نهاد» نه سنگ کیمیاست نه کمان آرش تا نیچه را به ورای بلندی‌ها و قله‌ها سوق دهد، بلکه غار خفه‌گاهی است از جنون که فیلسوف را به زودی در خود غوطه‌ور خواهد ساخت. زغال سنگ اگر خوب نسوزد دود خواهد کرد. نگاه بسته‌ی نابینای فیلسوف باید جای خود را بعد از این به نگاه باز شاعر دهد. «نور اختر باصرهاش را سوزاند، و باصرهی ما را دید و آشکار ساخت»
پیش‌ترها،
نیچه از زبان زرتشت، اعلام کرده بود که «کلام من عمق روح شما را شخم زده و زیر و رو می‌سازد؛ من تیغ خیش شمایم!». بند بعدی شعر مذکور شار، که درضمن آخرین بند آن نیز می‌باشد، جواب این جمله‌ی اوست؛ و شاید نوعی... سپاس و خداحافظی از او.
«
آی خیش بدون تیغ!
ما را با زین پوشی از بدهی‌ها بپوشان
بعد از اینکه ما را شخم زده و زیر و روكردی
»
بعدها،
شار از رقص تا لبه‌های پرتگاه، از اولین شاعر تمدنی که هنوز ظاهر نشده است، و نیز از اشتیاق ظریف برای انکار نیچه حرف خواهد زد. این انکار مربی درواقع از روی بی‌وفایی نیست، خود کمال وفاست. به یاد آوریم که زرتشت می‌گفت: «می‌خواهم برای شما پلی باشم، نه غایت و هدف». روح تشنه و یاغی مرید اکنون بالغ است و می‌داند که برای نیچه‌ای شدن باید از نیچه فراتر رفت.

اجازه بدهید حکایت کوتاهی را آورده و حرف را این‌جا خاتمه دهم:
در کوله پشتی هر سرباز آلمانی در جبهه‌های جنگ، در آن سال‌های نامروت کشت و کشتار بین انسان‌ها، کتاب جلد سفید کوچکی وجود داشت که
هیتلر دستور اکید خواندن آن را داده بود. در این سوی مقابل جبهه‌ها، زیر بمب و گلوله‌های آلمانی، سربازان دیگری بودند که همین کتاب را، بدون دستور کسی، عاشقانه می‌خواندند. این کتاب «چنین گفت زرتشت» بود و، صورت اسامی مردانی که آن را این‌چنین با جان و دل می‌خواندند طولانی است: آندره مالرو، پل الووار، آنتوان دو سنت- اگزوپری، ژان- کلود برژه، شاعر گمنام ۲۲ ساله‌ای که انفجار نارنجکی یک روز قبل ازاعلام پایان جنگ دو تکه‌اش ساخت... و رنه شار. منظور؟ منظورم این ‌که در هر مکان و زمانی که باشد، به هر زبانی، هر چندگاه شاعران قلندری می‌آیند و کله شق و دو پا کرده در یک کفش، به ضرب و زور می‌خواهند در گوش‌های سنگین ما اسم شب را زمزمه کنند، به قول نیچه‌ی مرتد، کلام مقدس را. در مکان دیگری زمان دیگری، شاعر دیگری که به یکی از زیباترین زبان‌ها زیباترین شعرها را می‌سرود، می‌گفت:
با ما گفته بودند: «آن کلام مقدس را با شما خواهیم آموخت
ولیکن بخاطر آن عقوبتی جانفرسای را تحمل می‌بایدتان کرد»
عقوبت جانفرسای را چندان تاب آوردیم، آری
که کلام مقدسمان، باری
از خاطر گریخت
.
آه ای اسفندیاران مغموم، شما را آن به که چشم فروپوشیده باشید.

قلی خیاط
فرانسه، پاییز ۱۳۸٠


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ